این قسمت رو گذاشتم که در مورد دوران بچگی خودمون بگیم
درمورد شیطونی هامون بگیم
همه میتونین در نظر دهی بنویسین و به اسم خودتون ثبت میشه وحتی اگه خواستید توی وبلاگ در قسمت جدا میذارم فقط بهم بگید
اول خودم میگم
وقتی بچه بودم خیلی شیطونی میکردمهمیشه یه جایی از بدنم زخم بود
یک روز با داداشم و دخترخالم و پسرداییم خونه پدربزرگم بازی میکردیمآخی خدا رحمت کنه پدربزرگمو خیلی دلم براش تنگ شده
خوب بگذریم داشتیم بازی میکردیم که من بایستی بقیه رو پیدا میکردم. چشمامو بسته بودم که پیداشون کنم یک دفعه سرم خورد به دیوار انقدر گریه کردم که اروم نشدم گفتم چون من داشتم دنبال شما میگشتم سرم اینجور شده باید سر شما رو هم بکوبم به دیوار و این کارم کردم ولی از اون به بعد توی هیچ بازی نذاشتن من چشمامو ببندم و دنبالشون بگردم